زمين به ما آموخت: ز پيش حادثه بايد كه پاي پس نكشيم. مگر كم از خاكيم؟
نفس كشيد زمين،ما چرا نفس نكشيم؟ گرچه نفس ها به شماره افتاده باشد...
آنان كه رفتند،كاري حسيني كردند، و آنها كه ماندند،بايد كاري زينبي كنند وگرنه يزيدي اند...
(علي شريعتي)
ديدم آنقدر خوابيده ام كه اندامم،آماس كرده.برخاستم،خانه تاريك،چراغ مفقود،كبريت نيست.
در اين ظلمت شب كجا بروم؟چه بكنم؟تا بيرون از خانه قدم گذاشتم،دچار عسس بي داروغه
مي شوم.
متفكر نشستم،ديدم از خواب بهتر چيزي نيست،...
سر خود را به بالين گذاشتم و باز خوابيدم،تا كي بيدار شوم !
(طالبوف)
كوچه ها منتظر بانگ قدم هاي تو اند
تو از اين برف فرو آمده دلگير مشو
تو از اين وادي سرما زده نوميد مباش
"دي" زمـــــــاني دارد
و زمستان،اجلش نزديك است...
تا كجاي قصه ها بايد ز دلتنگي نوشت؟ تا به كي بازيچه بودن در دو دست سرنوشت؟
تا به كي با ضربه هاي درد بايد رام شد؟ يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد؟
بهر ديدار محبت تا به كي در انتظار؟ خسته ام از زندگي با غصه هاي بي شمار...
خدایا ! پناه بر تو از زمانه ای که حق واژگونه و باطل مسلط و به
صورت حق جلوه گری میکند.دروغ،تهمت،پرده دری،اهانت و
مجازات قبل از محاکمه و ریا و مداحی و... ارزش شده اند و
فاعلان آن،مصون و مورد تشویقند !
فروغ فرخزاد:
افکار سردخانه را جنازه های بادکرده رقم می زنند .
علی شریعتی:
ایستادگی کن تا روشن بمانی؛شمع های افتاده،خاموش می میرند .
علی شریعتی :
بگذار دیدن تو را با دردها آشنا کند،ولی هرگز کوری را به خاطر
آرامش،تحمل نکن .