دموكراسي ميگويد: رفيق،حرفت را خودت بزن،نانت را من ميخورم؛

ماركسيسم ميگويد: رفيق نانت را خودت بخور،حرفت را من مي زنم؛

فاشيسم ميگويد: رفيق نانت را من ميخورم،حرفت را هم من ميزنم و تو فقط براي من كف بزن؛

اسلام حقيقي ميگويد: نانت را خودت بخور،حرفت را هم خودت بزن و من فقط براي اينم كه تو به 

اين حق برسي؛

اسلام دروغين ميگويد: تو نانت را بياور به ما بده و ما قسمتي از آن را جلوي تو مي اندازيم،

و حرف بزن،اما آن حرفي را كه ما ميگوييم .

 

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:علي شريعتي,دموكراسي,ماركسيسم,فاشيسم,اسلام حقيقي,اسلام دروغين,,ساعت 18:17 توسط حامد| |

بايد از گفتني هايي گفت كه احتمالا بسياري آن را ميدانند،ولي جرات

ابراز آن را حتي براي خودشان ندارند .

(تولستوي)

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:تولستوي,جرات,,ساعت 17:50 توسط حامد| |

اگر خداوند را ياري كنيد،ياريتان ميكند و گامهايتان را استوار ميگرداند .

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:سوره محمد آيه7,ساعت 11:20 توسط حامد| |

به شهادت تاريخ ميگويم: هرگاه روزگار خواسته تفكر فاسدي را رسوا كند،

به او قدرت مطلق داده است!

(علي شريعتي)

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:علي شريعتي,تفكر فاسد,,ساعت 11:13 توسط حامد| |

زمين به ما آموخت: ز پيش حادثه بايد كه پاي پس نكشيم. مگر كم از خاكيم؟

نفس كشيد زمين،ما چرا نفس نكشيم؟ گرچه نفس ها به شماره افتاده باشد...

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:زمين,مگر كم از خاكيم؟,نفس,,ساعت 11:5 توسط حامد| |

 

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:كوير,ساعت 10:22 توسط حامد| |

آنان كه رفتند،كاري حسيني كردند، و آنها كه ماندند،بايد كاري زينبي كنند وگرنه يزيدي اند...

(علي شريعتي)

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:آنان كه رفتند,آنان كه ماندند,علي شريعتي,حسيني,زينبي,,ساعت 10:11 توسط حامد| |

ديدم آنقدر خوابيده ام كه اندامم،آماس كرده.برخاستم،خانه تاريك،چراغ مفقود،كبريت نيست.

در اين ظلمت شب كجا بروم؟چه بكنم؟تا بيرون از خانه قدم گذاشتم،دچار عسس بي داروغه

مي شوم.

متفكر نشستم،ديدم از خواب بهتر چيزي نيست،...

سر خود را به بالين گذاشتم و باز خوابيدم،تا كي بيدار شوم !

(طالبوف)

 

نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:طالبوف,ظلمت شب,خواب,,ساعت 15:46 توسط حامد| |

كوچه ها منتظر بانگ قدم هاي تو اند

تو از اين برف فرو آمده دلگير مشو

تو از اين وادي سرما زده نوميد مباش

"دي" زمـــــــاني دارد

و زمستان،اجلش نزديك است...

نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 18:41 توسط حامد| |

تا كجاي قصه ها بايد ز دلتنگي نوشت؟ تا به كي بازيچه بودن در دو دست سرنوشت؟

تا به كي با ضربه هاي درد بايد رام شد؟ يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد؟

بهر ديدار محبت تا به كي در انتظار؟ خسته ام از زندگي با غصه هاي بي شمار...

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:بهر ديدار محبت,انتظار,تا كي,غصه,,ساعت 12:41 توسط حامد| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com